قتل میترا استاد به دست همسر تمدارش سوژهای شد برای بسیاری از واکاویها و تحلیلها و حتی تسویه حسابهای ی. صرف نظر از تحلیلهای ی و واکاویهای اطلاعاتی و جنایی این قضیه، آنچه که بایسته است پیشتر از این دست تحلیلها بدان توجه شود فروپاشی معنویت در سبک زندگیهای سکولار است.
زندگی که در آن تربیت دینی رنگ باخته، حدود و ثغور حجاب و عفاف در آن فرسنگها با یک خانواده مذهبی فاصله دارد و هیچ سنخیتی با یک رجل ی در حکومت اسلامی ندارد، عکسهای خانوادگی و شخصی آن در فضای مجازی منتشر میشود و غیرت و تعصب بر ناموس رنگ میبازد، زندگی که امامین انقلاب در آن به فراموشی سپرده شده، انقلابیگری ذبح شده و اشرافی گری در آن بیداد میکند، زندگی که برخورد فیزیکی بین زوجین در آن وجود دارد، خانوادگی قلیان میکشند و عکس آن را با افتخار در فضای مجازی قرار میدهند. این سبک زندگی تهی از معنویت، پیشتر در حال احتضار بود و نجفی تیر خلاص را به آن میزند.
تقریبا همه تحلیلها پیرامون قتل میترا استاد حول یک مسئله ثبوتی میچرخد و آن مسئله پی بردن به اسراری است که در زندگی نجفی وجود داشته و منجر به این جنایت شده است. البته کشف این مسئله از وظایف مهمی است که حتما مطالبه جامعه نیز خواهد بود اما بعد دیگر این قتل یک مسئله سلبی است و آن تهی بودن یک زندگی از اخلاق و آموزههای دینی است. اگر گوهر اخلاق و سبک زندگی اسلامی بر یک خانواده حاکم شود هیچ گاه افراد آن خانه به بیراههها و کج راهها کشیده نخواهند شد و اگر هم با مشکلاتی مواجه شدند راه حل آن را خارج از دایره اخلاق و دینمداری نمیجویند.
نگریستن به اقدام نجفی صرفا نگاه به شخص وی نیست، نجفی شناساننده یک سبک زندگی سکولار – سرمایهداری و تهی از معنویت و دینمداری و مدیریت تهی از اخلاق است. وی نماینده طیفی است که سالیانی است که فرسخها با تفکر اصیل انقلاب اسلامی و آموزههای دینی فاصله گرفتهاند. اما تاسف انگیزتر از این جنایت، زمانی است که میبینیم این طیف سالیانی بر مراکز متعدد حساس و کلیدی همچون آموزش و پرورش مدیریت داشتهاند که این خود جنایتی بالاتر است.
ورشکستگی اخلاقی در مواجهه با این جنایت
واکنشها به این قتل در این چند روز هم جای بسی تامل دارد. از تسویه حسابهای قبیلگی گرفته تا توجیهات محیرالعقول هم قبیلههای جناب قاتل نسبت این قتل!! توجیهاتی که گاهی تا مغز استخوان خواننده را به درد میآورد!! از تلطیف فضا و استفاده از عبارت کلیشهای دیگران را قضاوت نکنیم، ممکن است برای ما هم پیش بیاید» - که البته باید به آنها گفت اولا قتل یک انسان، ذبح مرغ نیست تا برای هرکسی پیشآید و ثانیا تحلیل و واکاوی یک حادثه با قضاوت تفاوت بسیار دارد و این را با کوچکترین تاملی میتوان دریافت - تا عملیات تهاجمی و مظلوم نمایی قاتل و هیولاسازی مقتول تا بدانجا که از طرف قبیله قاتل، اتهام روسپی و جاسوس جنسی بودن هم به مقتول داده شد و فتوا به مهدورالدم بودنش دادند. البته این فتوا در حالی است که طیف مذکور بارها در برابر حکم قصاص اعتراض و این حکم را یک عمل ضد انسانی معرفی کردند.
واکنش ن همیشه مدافع حقوق بانوان اصلاح طلب هم درخور توجه بود. امثال معصومه ابتکار( به عنوان معاون ن و خانواده رئیسجمهور) ، شهیندخت مولاوردی، پروانه سلحشوری، فاطمه حسینی، فائزه هاشمی و . از جمله کسانیاند که در موارد مختلف همانند دوچرخه سواری بانوان، خصوصاً حضور ن در ورزشگاهها و تقلیل جایگاه آنان به یک تماشاچی فوتبال تلاش فراوانی کردهاند اما در این ماجرا گویی مقتول را زن نیافتهاند؟!! پیداست که فریادهای گوش خراش اینان در رابطه با حقوق ن هم نسبی است و هر زمان با ملاحظات قبیلگیشان در تعارض باشد حقوق و عدالت را فدا میکنند. به این واکنش عجیب سکوت سلبریتیهایی را که در هر قضیهای ابراز وجود میکردند نیز باید اضافه کرد. سوالی که باید مطالبه افکار عمومی از این دست یون و افراد چهره باشد این است که اگر همچنین مسئلهای در بیرون از قبیله شما بوجود میآمد به همین اندازه آرام میماندید؟؟
اما موطن این همه بیاخلاقی در رابطه با یک قتل که رسیدگی به آن وظیفه ذاتی قوه قضائیه و حق طبیعی اولیاء دم است، چیست؟ آیا این ورشکستگی اخلاقی علتی جزء به قهقرا رفتن و انحطاط امر ی دارد؟ وقتی ت، حیثیت خود را به جای متالهین ی و افراد انقلابی به عدهای کنشگر ی تهی از اخلاق اسلامی و آموزههای انقلابی بسپارد، محصولی جزء ورشکستگی اخلاقی در عرصه ی نخواهد داشت.
منتشر شده در خبرگزاری رسا
پیشنهاد عقیم کردن ن کارتن خواب، حضور ن در ورزشگاه، پرستو خواندن یک مقتول، چیدن ویترینی بانوان در لیستهای انتخاباتی و تلاش در جهت کشف حجاب نهایت رهآورد طیفی است که سالیانی تمام جهد خود را معطوف رویای رضاخانی خویش کردهاند؛ با این تفاوت که استراتژی خود را تغییر داده و به جای پوشیدن چکمههای رضاشاهی و توسل به زور و ضرب، با چکمه خدعه و تلبیسهای رسانهای پا بر اندیشه و عفاف بانوان کوبیده و با پروپاگاندای منفی همان غایت را دنبال میکنند.
از آنجا که هردم از این باغ بری میرسد، اخیرا یکی از قلم به مُزدان جریان مزبور در رومه اعتماد طی یادداشتی با ابراز تاسف از وجود قانون حجاب این قانون را دخالت در شخصیترین امور بانوان تلقی کرده و مدعی شده قوانین باید مطابق فرهنگ، عرف و هنجارهای جامعه وضع شوند.
هرچند این مدعیات آنقدر معوج و ناپخته است که نیاز چندانی به تامل و جواب ندارد، اما از این باب که در رسانه منعکس شده باید نسبت به آن چند نکته را متذکر شد:
نکته اول: باید گفته شود که در اینگونه سخنان از کلمه اجباری» سوء استفاده میشود و در واقع یک مغالطه رخ میدهد. صحیح این است که به جای کلمه اجباری»، کلمه قانونی» را قرار دهند، در آن صورت دیگر نمیتوانند بحث را ادامه دهند. در این مورد جناب محقق ارجمند، حجت الاسلام سوزنچی به صورت مفصول بحثی را ارائه دادهاند که به خوانندگان محترم پیشنهاد میشود آن را مطالعه فرمایند.[۱]
از مدعی و نویسنده رومه مذکور باید پرسید نظرتان در مورد چراغ قرمز اجباری، پلیس اجباری، مدرسه اجباری، بیمه اجباری، کمربند بستن اجباری حین رانندگی، نفقه زوجین، ارث و میراث، تملیک و تملک و هزاران باید و نباید اجتماعی و قانونی که همه مقید به قید اام هستند چیست؟
ادامه مطلب
اخیرا شنیده شد با دستور قوه قضائیه گیتهای ورودی شهرک اشرافنشین باستی هی» در لواسان برداشته شد. شهرک باستی هی» مثل شهرک کلاک، خارج از محدوده شهری لواسان ساخته شده است و آن را باید مصداقی از ساخت و ساز غیر قانونی در استان تهران در دهه نود دانست که یک شبه قیمت زمینهای این منطقه را دهها برابر کرد. در شهرک کلاک هم ۱ میلیون متر مربع زمین تغییر کاربری پیدا میکند و یک شبه قیمتش دهها برابر میشود.
ضمن تقدیر از عملکرد قوه قضائیه خواهان مبارزه انقلابی با این پدیدهی شوم هستیم. خوی اشرافیگری پدیدهای است که همانند یک اپیدمی بدخیم قله را آلوده و به بدنه جامعه سرایت میکند. مرض مسری که شهرک و شهرک نشینان مزبور نمادی از آن هستند. در واقع شهرک باستی هی نه یک شهرک که چهره عریان شده سرمایهداری و نمادی از بیهویتی و خودباختگی عمیق فرهنگی است که این همه البته تنها بخشی از علائم عارضه مذکور به حساب میآید.
در واقع باستی هیی»ها بیمارانیاند که در رویای زندگی آمریکایی و احساس حقارت از هویت خویش نسبت به هویت آمریکایی تا بدانجا پیش رفتهاند که حتی نام شهرک مسیشان را نیز هموزن و مشابه شهرک اشرافی بورلی هی» در لوسآنجلس نام گذاری کرده و تنها به افرادی اجازه ورود میدادند که همانند خویش آلوده به بیماری بدخیم اشرافیگری بودند. ابر سرمایهدارانی که معلوم نیست این داراییهای نجومی را از کجا بدست آورده و این خود احتیاج به ورود قاطعانه قوه قضائیه دارد. کما اینکه مردم در انتظار برخورد قاطع با دستان پشت پرده واگذاری زمینهای وسیع آن منطقه به این ابر سرمایهداران و صاحبان ژنهای ویژه هستند.
شاید اگر بگوییم باستی هییان را به عنوان نمادی از بیهویتی و عقده زندگی آمریکایی، باید در قامت یک گونه از بدخیمترین مبتلایان به سرمایهداری و نوکیسگی مورد مطالعه و کالبدشکافی شخصیتی قرار داد سخن به گزاف نگفته باشیم.
#باستی_هی
#عدالت
#اشرافیگری
#لاکچری
منتشر شده در خبرگزاری رسا: اینجا
برای درک بهتر موضوع و مسئله مورد بحث ابتدا باید دو مقدمه را بطور خلاصه و تا آنجا که برای بحث ما لازم است از نظر خوانندگان گرام بگذرانیم.
مقدمه نخست: نخبگان و تولید فکر
اگر جامعه را به مثابه یک مرکب دارای لایههای مختلف تجسم بکنیم، عمیقترین لایهی آن، تولید فکر و اندیشه است به طوری که اندیشه و فکر تولید یافته در این عمق به لایههای بیرونی پمپاژ میشود. تاثیر مسقیم و غیر مستقیم این لایه بر لایههای دیگر جامعه غیر قابل انکار و تشکیک است، بر این اساس، این عمق باید نشستنگه کسانی گردد که از استطاعت تولید فکر، تحلیل قوی و نگاهی ژرف به مسائل برخوردارند، و این افراد در حقیقت نخبگان جامعه هستند.
این افراد یعنی همان نخبگان جامعه عموما در پشت صحنه فعالیت دارند و معمولا محصول کار آنان که همان فکر و اندیشه است دیده و یا لمس میشود، در صورتی که خود آن فرد ممکن است نزد لایههای بیرونی جامعه ناشناخته باقی بماند و حتی تا آخر عمر جز افراد اندکی، کسی دیگر با چهره وی آشنا نگردد، گرچه که ممکن است نام وی را شنیده باشند.
مقدمه دوم: تولید قلابی افکار
در شرایط کنونی جامعه ما طیف دیگری که این روزها به شدت مشغول به اصطلاح تولید فکر هستند وجود دارند که چون به دلایل مختلف شرایط احراز این جایگاه را ندارند و صرفا به دلیل مشهور بودن یا محبوب بودن به دلایلی و در بین عدهای و همچنین داشتن وسیله ارتباطی گسترده از جمله فضای مجازی جایگاه نظریه پردازی و خودنمایی را پیدا کرده اند، تبدیل به رقیب جریان عادی و ریشهدار تمدن سازی و تولید فکر توسط نخبگان و متفکران جامعه شدهاند.
ادامه مطلب
عدالت حقیقتی است که از ابتدای تاریخ همه انسانها به دنبال آن بوده اند. آرمانی که اگر نگوئیم همه، اما اکثر جنبشها، قیامها، نهضتها و انقلابها و لو در ظاهر داعی آن بوده و وعده ای که همه پیشوایان طنین آن را سر داده و تمام حکومتها و لو در شعار با مژده آن توده ها را با خود همراه کرده اند.
عدالت بخش ماهوی جامعه و دولت اسلامی
در قاموس اسلام عدالت نه یک شعار که بخشی از حقیقت جامعه و جزء لاینفک دولت، بلکه بخشی از ماهیت و معرِّف جامعه و حکومت است، به گونه ای که زوال آن از پیکره جامعه و حاکمیت نفی قید اسلامیت از این دو را رقم خواهد زد. گوهری که نادیده گرفتنش، موجب تزل ثبات اجتماعی و شکست یک ملت، و اجرای آن پایداری و استحکام جامعه را تضمین خواهد کرد، همچنانکه از امیرالمومنین در کتاب شریف غررالحکم منقول است که میفرماید: العدلُ قوامُ البریّة و الظلمُ بوارُ الرعیّة» یعنی: عدالت، مایه قوام و پایداری مردم است و ستم و ظلم، موجب هلاک یک ملت. و نیز میفرمایند: ثباتُ الدُوَلِ بالعدل»؛ عدالت حقیقتی است که باعث قوام و ثبات یک دولت میشود. همچنانکه در مورد سستی و ضعف دولتها و حکومتهایی که به عدالت رفتار نکنند و در مورد از میان رفتن اقتدارشان میفرمایند: مَنْ جارَتْ ولایتُهُ زالت دولَتُهُ» و یا مَنْ عَمِلَ بالعدلِ حَصَّنَ اللهُ مُلْکَهُ».
ادامه مطلب
مدتی است که برپایی دادگاههای مفسدان و رسیدگی به پروندهای چپاولگران و چنبره زنندگان بر بیت المال و خونآشامانی که خون ملت و بازی با جان آنها سیرشان میکند، مُبَّرِدی است بر آتش عصبانیت ملت. اما حواشی این جلسات نیز در بسیاری موارد از حیث اهمیت دست کمی از متن آن ندارند. از جمله این حواشی ورود متهمان با ظاهری غیر از ظاهر واقعی خود، قبل از دستگیری است. مثلا در مورد نجفی، مردم همگی وی را با صورتی تراشیده یا ریش به اصطلاح پرفسوری! دیده بودند در صورتی که در جلسات دادگاه با محاسن بلند ظاهر می شد. داماد شریعتمداری عقیق به دست می کند، متهمان پتروشیمی تسبیح می چرخانند، یا در مورد شبنم نعمت زاده، دختر مظلوم! وزیر که جرمش اخلال عمده از طریق اخلال در توزیع مایحتاج عمومی دارو به مبلغ یک هزار و ۸۵۰ میلیارد و ۱۴۸ میلیون و ۳۷۹ هزار و ۵۹۹ ریال با علم به موثر بودن در ضربه زدن به نظام جمهوری اسلامی و نیز مشارکت در تحصیل مال از طریق نامشروع به همان مبلغ ذکر شده و سوء استفاده از جواز و امتیاز تفویض شده، مشارکت در اخلال در نظام دارویی کشور، فعالیت غیرمجاز در شبکه دارویی استان البرز بدون مجوز وزارت بهداشت و نگهداری غیر مجاز دارو بدون تشریفات قانونی در حکم قاچاق است.
عکسهای این مظلومه در فضای مجازی با اندک جستجویی برای هر بیننده قابل رؤیت است. چرا کسی مثل او که در دوران بزهکاری و سوداگری پوششی غیر از چادر داشته و مانتویی بوده حال که به چنگال قانون گرفتار شده فقط نوک بینیش از چادر بیرون است؟! آیا غیر از این است که نگاه ابزاری به چادر و محاسن و نمادهای دینی یا برای فریب افکار عمومی است و یا بهانه ای برای پوشاندن چهره خود تا در مقابل دوربین دیده نشوند؟ اصل این سخن که پوشش متهمین آزادانه است و می توانند با انتخاب خود چادر و یا مانتو انتخاب کنند درست است، اما زمانی که سوء استفاده از پوشش و استفاده از مثلا چادر برای جلوگیری از نمایش چهره در مقابل دوربین و یا برای فریب افکار و چهره مذهبی نشان دادن از خود باشد بازهم می شود آن گونه حکم به آزادی عمل کرد؟
آیا این مانند احکام اولیه و ثانویه نیست که به مقتضای حکم ثانویه، حکم اولیه ای کنار گذاشته میشود، حال آن که حکم اولیه ممکن است واجبی باشد که الان خلاف مصلحت است. پوشیدن چادر توسط متهمی که قبلا هیچ تعهدی به این پوشش نداشته و الان استوانه نفرت در چشم جامعه و مردم است آیا سبب تخریب این پوشش مقدس و انتقال نوعی تنفر از متلبس به لباس نمی گردد؟ انتظار از رئیس قوه محترم قضاییه و قضات آن که تا کنون الحق و الانصاف به نیکویی توانسته اند گردن کشان را به میز محاکمه بنشانند و گوشه ای از داغ مردم را التیام بخشند این است که با این فریب هم برخورد قابل قبولی داشته باشند و از حریم اعتقادات دینی و افکار اجتماعی حراست کنند. اگر بناست که امثال این متهمه با چادر فاطمه زهرا (س) چهره خود را در مقابل دوربینها بپوشانند، یا در صدد فریب افکار عمومی اند بهتر نیست که به جای اجازه دادن برای پوشیدن چادر، چهره آنها را شطرنجی کنید تا دیگر اینطور از یک پوشش مقدس استفاده ابزاری نشود؟
به هرصورت از قوه قضاییه پذیرفته نیست که به بهانه آزادی متهمان در پوشش بگذارند که متهم بعد از تاختن بر بیت المال مسلمین و ایضا بر امنیت و سلامت آنان، حال آزادانه و به بهانه آزادی بر اعتقادات و افکار عمومی جامعه بتازد و این بار مقدسات را وسیله اهداف و مقاصدش قرار دهد.
منتشر شده در خبرگزاری رسا:
اینجا
حرکتهای عدالتخواهانه حق طبیعی همه آحاد است اما آنچه که مداقّه در آن باید مسبوق بر هر حرکت عدالتخواهانه باشد توجه به لازمهها، اصول و شیوههای صحیح عدالتخواهی و ایضاً محاقات و عوامل تهدیدکننده عدالتخواهی است، در غیر اینصورت عدالتخواهی به نوعی انحراف و ابتذال تبدیل میشود. در این مختصر سعی شده مواردی چند از عوامل تهدید کننده عدالتخواهی مورد بررسی قرار داده شود.
1. مصداقسازی
از عواملی که عدالتخواهی را به حاشیه و انحراف میکشاند انتقادهای شخصی و مصداقسازی به جای پرداختن و بسط گفتمان عدالتخواهی است. در این روش و اسلوب اولا؛ احتمال خطا زیاد است و موارد بسیاری مشاهده شده که منتقد بر پایه دادهها و اطلاعات ضعیف، شخصی را مورد اعتراض قرار میدهد در صورتی که واقعا چنین نبوده و منجر به تهمت و افتراء میشود، ثانیا؛ این روش ضربهای مهلک بر پیکره جریانات عدالتخواه وارد میآورد چراکه در صورت اشتباه بودن تحلیل و اطلاعات، هم اعتماد جامعه را نسبت به آن شخص و جریانات همسو سلب میکند و هم راه را برای فرار مفسدان اصلی فراهم میکند و چه بسا آنان را در موضع طلبکار و مظلوم قرار میدهد. مقام معظم رهبری در این باره میفرمایند: گفتمان عدالتخواهی را فریاد کنید؛ اما انتقاد شخصی و مصداقسازی نکنید. وقتی شما روی یک مصداق تکیه میکنید، هم احتمال اشتباه هست، هم وسیلهای به دست میدهید برای اینکه آن زرنگ قانوندانِ قانونشکن- که من گفتهام قانوندانهای قانونشکن خطرناکند- بتواند علیه شما استفاده کند»(بیانات در مورخ: 14/2/1387)
2. عدالتطلبی منهای معنویت
از دیگر عوامل مهم به انحراف کشیده شدن جریانات عدالتخواهی، سلب معنویت از عدالت طلبی است. به تعبیر رهبر معظم انقلاب اگر عدالت را از معنویت جدا کنیم- یعنی عدالتی که با معنویت همراه نباشد- این هم عدالت نخواهد بود. عدالتی که همراه با معنویت و توجه به آفاق معنویِ عالم وجود و کائنات نباشد، به ریاکاری و دروغ و انحراف و ظاهرسازی و تصنع تبدیل خواهد شد» (بیانات در مورخ: 8/6/1384)
انسان معنوی در تلاش برای تحقق عدالت اجتماعی همواره رضای خالق و اجر الهی را در نظر دارد و برای چیزی جز امر الهی به کوشش در جهت تحقق عدالت، در پی عدالت نیست.
عدالت و ظلمستیزی، تنها و منحصرا در صورتی محقق میشود که فرد عدالتخواه، متلبس به معنویت حقیقی و خالصانه و برای رضای حق متعال به دنبال عدالت باشد، در غیر این صورت به شعارهایی ظاهرگرایانه، تصنعی و انحرافی تبدیل خواهد شد و سر در وادی ریا و دروغ و تزویر درخواهد آورد. چراکه معنویت اصیل و حقیقی در ذات خود ظلمستیزی و ناسازگاری با طاغوت را همراه دارد و این خصیصه از ویژگیهای ذاتی عدالت است، به عبارت دیگر عدالت ذاتا با ظلم ناسازگار است و این دو نقیض یکدیگرند، بنابراین معنویت اصیل در ذات خود عدالتخواهی را به همراه دارد و عدالت منهی معنویت نیز سرانجامی جز انحراف و ظاهرسازی نخواهد داشت.
بیتقوایی در پروسه عدالتخواهی
چه زیبا فرمود امیرمومنان که: لایَهلِکُ علی التَّقوَی سِنخُ اصًلٍ و لایَظمَأُ عَلیها زَرعُ قومٍ؛ هرآنچه بر اساس تقوی پایهگذاری شود نابود نگردد و کشتزاری که با تقوی آبیاری شود نابودی ندارد» (نهجالبلاغه، ترجمه دشتی: خطبه 16). از مواردی که مصداق عدالتخواهی تهی از معنویت به شمار میآید عدم تقوا است که باعث میشود فرد اصطلاحا عدالتخواه صرفا بر اساس ظنیات و یک سری مدارک غیر محکمهپسند رسوایی شخصی را به صدا درآورد و آبروی فردی را ببرد که این عمل نه تنها منافی شرع و اخلاق است بلکه به بدنه جنبش عدالتخواهی نیز ضربه وارد خواهد کرد و نیز سبب تخریب چهره حکومت و بدبینی مردم نسبت به کل مسئولین و سیستم خواهد شد. بگذریم از این که مفاهیم مقدسی چون انقلابیگری، خشم انقلابی و عدالتخواهی به منزله پا نهادن بر همه مهمات و اصول نیست و در بسیاری از موارد عدالتخواه باید بر اساس اصل الاهم فی الاهم» پیش رود و با توجه به مصالح اصلی جامعه دست به افشاگری زند.
خود حقپنداری
خود حقپنداری نیز از مصادیق عدالتخواهی تهی از معنویت است که عامل مهمی در منحرف شدن حرکتهای عدالتخواهی خواهد بود. متاسفانه آفتی که در برخی محافل عدالتخواه دیده میشود و در نهایت آسیبهای جدی بر پیکره این امر مبارک و نهایتا ضربه به خود عدالتخواهان را به دنبال خواهد داشت، نوعی احساس خود حقانگاری» است که افراد را به غرور» دچار می کند.
این احساس غرور» سبب میگردد تا فرد با این توهم که دارای مطلقیت در حق است و هرآنچه که میگوید عین حق است، دچار نوعی اعتیاد به افشاگری جنجالی» شود، به نحوی که با دستیابی به کوچکترین قرینه و مدرکی دال بر فساد، آن را به تنور افشاگری در صفحات شبکههای اجتماعی میچسباند، بیآنکه مراحل سخت و دقیق صحتسنجی، پیگیریهای پیش از انتشار عمومی و سایر شروط شرعی و اخلاقی و قانونی برای امر به معروف و نهی از منکر» را به سرانجام
برساند.
از قضا، این دقیقا نقطهای است که میتواند به پاشنه آشیل این فرد تبدیل شود، به این نحو که حلقههای قدرتمند و ذینفوذ قدرت و ثروت، که بیشترین ضرر و ضربه را از افشاگریهای درست و مستدل و نظاممند میبینند، با هدف گرفتن همین ولع و شهوت برای افشاگری، از طریق عوامل خود به سوژه نزدیک میشوند و برای جلب اعتماد او، مدارک و اسناد خاصی را در اختیار او میگذارند، تا او را به خود وابسته کنند. از همینجا، فرد افشاگر به تدریج در یک دام میافتد، و مفتون از این دسترسی»، مطالبی را منتشر میکند که او را در یک دامچاله حقوقی-قضایی قرار خواهد داد. در این میان، بازنده نهایی جریان موسوم به عدالتخواهی» است که اعتبار آن ضربه جدی می بیند و برنده واقعی، مفسدان حقیقی هستند که از افشاگری درست و جریانهای ضدفساد زخمخورده هستند.1
3. رفتارهای پوپولیستی
رفتارهای عوامفریبانه و پوپولیستی در جریان عدالتخواهی به جای ریشهیابی و عملکرد دقیق، معقولانه و ریشهای از دیگر عوامل تهدید کننده و به زوال برنده جریان عدالتخواهی است. رفتارهایی همچون افشاگریهای بیسند و مدرک و زنجیرهای، برچسب زدن بر اساس عکس و امثالهم به شخصیتها و فرزندانشان، جنجال به راه انداختن در فضای مجازی بدون پایههای حقوقی محکم و .، که بسیاری از این کنشهای ضعیف را میتوان در رفتارهای سلبریتیها مشاهده کرد. به طور حتم این گونه رفتارها یا به سبب ناآگاهی فرد نسبت به اصول صحیح عدالتخواهی است و یا با اغراضی انجام میگیرد تا این جریان را به محاق برد. بر این اساس جریان های عدالتخواهی باید نسبت به اینگونه رفتارها هوشیارانه عمل کنند و در زمین آنها بازی نکنند.
منتشر شده در رومه کیهان: http://kayhan.ir/fa/news/170063
ـــــــــــــــــــــــ
1 - عدالتخواهی علوی و بدلی: http://yon.ir/VKqG4
در هفتههای اخیر تجمعاتی در مقابل شهرداری جهت حمایت از حقوق حیوانات و اعتراض به نحوه کشتن تعدادی از سگهای ولگرد انجام گرفت. بایسته است از تجمع کنندگان به دلیل حمایتشان از حقوق حیوانات تقدیر کرد و متذکر شد که به هیچ عنوان آنچه در ادامه آورد میشود نقضی بر این اقدام حمایت جویانه تجمع کنندگان نبوده و موضوع صرفا سوالاتی است که از حاشیه این تجمع به ذهن راقم این سطور خطور کرده و در پی پاسخ به آنهاست.
اولین سوال در مواجهه با این تجمع این بود که چگونه است تجمعات اعتراضی برای کشته شدن چند سگ به طور نادرست شکل میگیرد؛ اما با اینکه شاهد پایمال شدن عدالت اجتماعی توسط گروههای قدرت طلب و طبقه جدید مرفه هستیم ندای اعتراضی شنیده نمیشود. آیا آنجا که به واسطه خصوصیسازیهای اشتباه نابودی صدها کارخانه و کارگاه و تولیدی رقم میخورد، سپس بیکاری و فقر و به دنبال آن بزهکاری و فساد و جرم و جنایت را به ارمغان میآورد، سزاوارتر به اعتراض نیست؟ آیا حقوق افراد کمتر از حقوق چند سگ است؟ چگونه است که برای تضییع حقوق چند سگ ولگرد شهرداری وادار به عذرخواهی و جبران میشود، اما در مورد زمین خواریها، نقض حریم رودخانهها، جنگل خواریها و. خیر؟ بگذریم از اینکه همین سگهای ولگرد بلکه صاحبدار بارها سبب جراحات بعضا شدید به مردم و حتی کودکان شدهاند و کسی در این موارد نه تجمعی کرد و نه صدای اعتراضی شنیده شد! که آخرین این اتفاقات حمله سگی به خانم بارداری بود که سبب جراحات زیادی به وی شد و صدای این جماعت معترض به حقوق سگها درنیامد!
در همین پدیده باستی هی و کلاک و لواسان که مصداق مهمی از جهت نشان دادن نمونهای از آسیبهای جبران ناپذیر به محیط زیست و نیز رویکردهای افتضاح در شهرسازی و همچنین از لحاظ شکل گیری ارتباطات پیچیده بین متخلفین بود، آیا اهمیت این پرونده کمتر از تلف شدن چند سگ است؟ شمایی که امروز خود را فعال محیط زیست و حامی حقوق حیوانات مینامید نباید در اینجا نیز صدای اعتراض خود را بلند کنید؟ آیا مسئله محیط زیست نیز دچار درگیریهای قبیلگی و تبعیض در موضع گیری شده یا اینکه لیدرهای اینگونه اعتراضات به مصلحت نمیبینند که در آنجا ورود کنند؟
و اساسا چرا دغدغههای اجتماعی وارونه شده و مسائل کوچک بزرگ و مسائل بزرگ به فراموشی سپرده میشود؟ صریحتر بگویم، آیا مسئله این روزهای ما کشته شدن چند سگ در دو سال پیش است یا مسائلی، چون پولشویی در لوای خصوصیسازی و تبدیل یک عده به یک طبقه فئودال و مرفه جدید؟
وقتی با تبعیض در واگذاری امتیازات و تسهیلات بانکی، برای عدهای چنین انباشت ثروتی صورت میگیرد که دیگر بین مردم نمیتوانند زندگی کنند و نتیجهاش میشود شهرکهای خصوصی با دیوارهای هفت متری، مدارس خاص با شهریههای ۳۵ میلیونی و بیشتر یعنی چیزی معادل ماهی ۳ میلیون شهریه که معادل دو برابر حقوق یک کارگر است و نیز مهمانیهای خاص چند ده میلیونی، رگ غیرت کسی بالا میزند؟
امروز سه دهه از تولد شوم هیولایی به نام "نواشرافیگری" یا همان طبقه مرفه جدید میگذرد، هیولایی که در دهه هفتاد متولد شد و برای پرواز نیازمند نقدینگی زیاد بود. دهه هشتاد، هنگامهی پاسخ به این نیاز بود از این رو با خلق بانک خصوصی بر خلاف تصریح قانون اساسی ابزار اعتبار آفرینی برای خود را فراهم ساخت. اینک این هیولای رشد یافته وقت آن دید که سرمایههای کلان خود را تثبیت کند و برای تثبیت، به تبدیل روی آورده و به سرعت سرمایه مالی خود را به املاک و مستغلاتی در داخل و خارج از کشور تبدیل کرده و میکند. [۱]، اما ما را چه شده که دغدغه رفتن بانوان به ورزشگاه و دوچرخه سواری آنها تا کشته شدن چند سگ ولگرد در سالهای گذشته موجبات بحث و برانگیختن ما را فراهم میآورد، اما سه دهه چنبره هیولای سرمایهداری بر گرده ملت برای ما منجر به هیچ حرکتی نمیشود؟
چه کسانی پشت این سنخ از قضایا هستند و چه کسانی مطالبات را مدیریت میکنند؟ و هدف آنها چیست؟
پاسخ واضح است، همان هیولایی که سه دهه مشغول فربه کردن خویش بوده امروز به شدت در مقابل هرگونه آگاهی و ادراک صحیح اجتماعی میایستد، زیرا حیات و مماتش در گرو جهل مردمی است که نهایت دغدغه آنان سگهایشان، بیحجابی ن، دوچرخه سواری و به ورزشگاه رفتن یا نرفتنشان و خلاصه از این دست قبیل مسائل دسته چندمی است، اما هیچ گونه تصور صحیحی از فعالیت بانکها، چگونگی تاسیسشان و نحوه فعالیت اقتصادی، بنگاهداری، زمینداری و ورودشان به ابر پروژهها و لوکسسازیها، خصوصی سازیهای غلط، پولشویی ابرسرمایهداران و زمین خواری و تولد فئودالیسم جدید و دهها مورد مهم دیگر ندارند.
رسانههایی که زیر بیرق این هیولا رشد کردهاند و همواره سبیلشان از قِبَل پولهای بیحساب و کتاب وی چرب بوده، نیز ابزار و آینه جادوی این هیولا جهت اغوای مردم هستند و با پمپاژ جهل به جامعه بواسطه واژگونی اهمیت مسائل و خط دهی غلط، مسیر حیات این هیولا را فراهم میسازند. در این بین رسانههای انقلابی و نویسندگان و جامعه نخبگانی متعهد وظیفه سنگین و رسالت مهمی دارند و بایسته است که همت خود را معطوف به روشنگری در این زمینه و از بین بردن ابر جهلی کنند که ضامن حیات این هیولا است و البته این خود متوقف بر گام ننهادن در زمین بازی این هیولاست، کما اینکه برخی اوقات مشاهده میشود پرداختن به موضوعات دسته چندمی و حواشی تا چند روز نقل محافل میشود، اما دریغ از اندک قلم زدنی در زمینه مفاسد مذکور.
[1] - برای مطالعه بیشر: مجتبی نامخواه، خصوصیسازیها و نابرابری: مسئله چیست
منتشر شده در خبرگزاری رسا
در اندیشه
مقام معظم رهبریعقلانیت حقیقتی است که با
دو عنصر عدالت و معنویت کامل میشود و ترابطی تنگاتنگ بینشان حاکم است. بهگونهای که نه عدالتِ تهی از معنویت و عقلانیت، استعداد این را دارد که عدالت محسوب گردد و نه عقلانیت تهی از عدالت و معنویت. مسئلهی معنویت نیز بههمین نسبت است. در حقیقت؛ عدالت، عقلانیت و معنویت باهم محقق میشوند و از یکدیگر غیرقابل انفکاک هستند. در این منظومهی فکری، روح و اساس کار معنویت است و عقلانیت بهعنوان مهمترین ابزار کار محسوب میگردد و عدالت نیز هدف و مسیر کار است.۱ مسئلهای که این یادداشت در پی آن است کشف چرایی این ترابط معنایی است که در ادامه بدان پرداخته میشود.
* چرایی ترابط معنویت با عدالتسؤالی که ممکن است در ذهن پدید آید این است که چه ارتباطی
بین دومفهوم عدالت و معنویت وجود دارد و دلیل این ترابط معنایی چیست؟
بر اساس نظام اندیشهای
رهبر انقلابکه یک منظومهی فکری مبتنی بر اصل توحید و آموزههای ناب توحیدی است و تمامی ساختارهای این نظام فکری
بر این اساس بناشده، معنویت حقیقتی است که هیچگونه نقطه عطفی با ظلمپذیری ندارد.
براین اساس انسان معنوی کسی است که در مقابل طاغوت و ظلم، سر سازش فرود نمیآورد بلکه با نظام سلطه و طاغوت مبارزه خواهد کرد، چراکه معنویت اصیل و حقیقی در ذات خود ظلمستیزی و ناسازگاری با طاغوت را همراه دارد؛ آدم معنویای که با ظلم مىسازد، با طاغوت مىسازد، با نظام ظالمانه و سلطه مىسازد، این چطور معنویتى است؟ اینگونه معنویت را ما نمىتوانیم بفهمیم».۲ این عبارات، بیانگر تفاوت ماهوی و تعریفی معنویت» در منظومهی فکری
رهبر انقلاب -یا بهعبارتی نظامِ اندیشهای توحیدی اصیل- با انواعی از معنویت» های غیر اصیل و سازشکاری است که از درون تفکرات التقاطی و سازشگرایانهای چون انجمن حجتیه پدید میآید که همواره مورد نقد جدی
امام خمینی رحمةاللهعلیه بودهاند.این معنویت» همانند عقلانیت» در مفهوم انقلابیگری قابلتعریف است
ادامه مطلب
#عدالت » جزء ماهوی انقلابی بوده و هست که امروز در آستانه چهلمین سال از عمر خویش است و همواره مورد مطالبه اقشار و اصناف مختلف واقع گشته. حرکتهای عدالتخواهانه حق طبیعی همه آحاد است اما آنچه که مداقّه در آن باید مسبوق بر هر حرکت عدالتخواهانه باشد کاویدن، تبیین و تفهیم مفهوم عدالت و مشخص گشتنِ نسبت آن با دیگر مفاهیم ارزشی دیگر است.
اهمیت این کاوش حول مفهوم و ترابط عدالت با دیگر مفاهیم مثبت در جایی مشخص می گردد که توهّم تقابل برخی مفاهیم مثبت با عدالت همچون امنیت، عقلانیت، مصلحت، معنویت، ت و. بلکه پندار تفوّق آن مفاهیم بر عدالت، همواره تکلّفزا و در بسیاری از موارد مانعی جدی در راه مطالبه عدالت بوده و مطالبات عدالتخواهانه را با ناهمواریها و ناملایماتی همراه ساخته است.
البته سخن درباره اهمیت موضوع و چرایی عدالت پژوهی بسیار است که در این مختصر قابل طرح نیست، اما آنچه که سطور پیشرو سعی در تبیین آن دارد، چیستی نسبتی است که بین عدالت و معنویت، با نگاه به منظومه فکری امامین انقلاب، برقرار است. از این رو در حد مجال و به طور اختصار این نوشتار را در سه گفتار پیش خواهیم برد.
گفتار نخست: چیستی #معنویت
معنویت عبارت است از اصالت دادن به عالم معنا در مقابل عالم ماده. امام خمینی(ره) عالم وجود را دارای دو لایه مادی و معنوی یا ظاهری و باطنی میداند. همچنین انسان را به مثابه نسخه کوچک و عصاره عالم وجود دارای دو بُعد میدانند:
ادامه مطلب
سیدابراهیم ثنا، از راویان پیشکسوت راهیان نور است. وی از سال 59 که جنگ شروع شد وارد جبهه شد و یک سال و نیم بعد از اتمام جنگ یعنی تا سال 68 در مناطق جنگی حضور داشت. خاطرات ثنا از اردوهای راهیاننور را میخوانید:
خدا توفیق داد و لطف الهی شاملم شد که از سال 59 که جنگ شروع شد وارد جبهه شوم. بواسطه اینکه منزل ما در همین آبادان بود و بعد هم خانواده مجبور شدند بخاطر وضعیت جنگی بیایند اهواز و تقریبا تا پایان جنگ این وضعیت را داشتیم، چه بخواهیم و چه نخواهیم مجبور بودیم وارد جنگ بشویم، چون در منطقه جنگی بودیم. خدا این توفیق را داد که از همان سال 59 با صدای توپ و خمپاره آشنا شدیم. یعنی دقیقا به یاد میآورم، کلاس پنجم ابتدایی بودم که وقتی از آبادان آمدیم اهواز، دو نفر از اخوی هایم زودتر از من رفتند جبهه و من هم از قِبل آنها این فرصت برایم پیش آمد و به صورت غیر قانونی مثل خیل عظیمی از بچههای رزمنده که سنشان کم بود وارد جبهه شدم.
مرحله اول تا منطقه دشت آزادگان و تا تقریبا نزدیکیهای خط مقدم رفتم، منتها توسط بچه های سپاه دستگیر شدم چون غیر قانونی و بدون مجوز تشکیلات رفته بودم و ما را آوردن تحویل خانواده دادند. اما یک هفته بعد دوباره رفتم و رسما آموزش دیدم و آمدم جبهه. خانوادهام با جبهه رفتن من خیلی مخالفت میکردند، خوب راحت هم نبود که پدر و مادر اجازه بدهند بچه کم سن و سالشان برود به میدان جنگ.
من در خانه خیلی شیطنت میکردم و بچه خیلی پرجنب و جوشی بودم به طوری که پدر و مادرم و خواهر و برادرهایم را خیلی اذیت کرده بودم، اما بعد از رفتن به جبهه و آمدنم یک تحول عجیبی در درونم رخ داد. حال و هوا و فضای جبهه در من تحولی عظیم ایجاد کرده بود. یادم نمیرود که وقتی آمدم خانه، چهار زانو کنار مرحوم پدرم مینشستم، شلوغ کاری نمیکردم و خیلی احترام به آنها میگذاشتم. طبق آنچیزی که در جبهه یادگرفتیم. حضرت امام میفرمودند که جبهه یک دانشگاه است، و واقعا وقتی آنجا میرفتی این را حس میکردی که دارید یک درسی را پاس میکنید. پدر وقتی اخلاقم را دید که اینگونه تغییر کرده، گفت: دیگر از ناحیه من مشکل ندارد و هر زمان خواستی بروی جبهه میتوانی بروی.
خلاصه پای ما از آن زمان به جبهه باز شد و تا تقریبا یک سال، یک سال و نیم بعد از اتمام جنگ یعنی تا سال 68 من در مناطق جنگی حضور داشتم.
ادامه مطلب
* صلیب را از گردنش درآورد و چفیه بر شانه گذاشت:
یک بار توفیق داشتم با کاروانی از دانشگاه علوم پزشکی سیستان و بلوچستان بریم منطقه سوسنگرد و دهلاویه و دشت چزابه. در چزابه وقتی ماجرا را شرح دادم و عملیات چزابه و اتفاقاتی که در آن سرزمین مقدس رخ داد را گفتم، بعد از صحبتم یک حال و هوای خاصی در کاروان پیش آمده بود، هرکه یک گوشه ای رفته بود و در حال خودشان بودند برخی نماز میخواندند، برخی مشغول دعا بودند، بعضیها گریه میکردند و یک حال و هوای خاصی حاکم شده بود. من هم یک گوشه ای نشسته بودم و نگاه به این جمعیت میکردم که چشمم خورد به یک جوانی با پلاک و صلیبی که به گردن آویزان کرده بود. آمد سمت من و گفت اجازه میدهید یک سوال بپرسم؟ گفتم بفرمایید. گفت من هرجا که رفتم و خواستم سمت خدا بیایم دوستانم میگفتند خدا قبولت نمیکند، و امروز که به چزابه آمدم احساس میکنم به آخر زندگی رسیدم و احساس کردم که باید برگردم.
یک عمره نماز نخواندم حالا اگر برگردم خدا من رو قبول میکند؟ من او را معرفیش کردم به کاروان و ایشان با او حرف زد و بعد این جوان صلیب را از گردنش درآورد و بجایش چفیه را روی شانه هاش گذاشت و شهادتین را در محضر این بزرگوار جاری کرد و از حاج آقا خواست که راه توبه و برگشت را به او نشان دهد. ما مسیحیانی داشتیم که آمدند و در شبهای خاطره (روز بحث روایتگری را دارند و هم شب بحث شبهای خاطره را برای کاروانها برگذار میکنیم و از ماندگارترین برنامه های راهیان نور طبق گفته خود زائرین است) تشرف پیدا کردند به اسلام.
* اسم مطهره را برای خودش انتخاب کرد:
ادامه مطلب
مختصر تاریخچه ای در رابطه با راه اندازی کاروانهای راهیان نور:
قبل اتمام جنگ بصورت انفرادی یا با چند نفر از دوستان هم بخاطر دل خودمان میرفتیم دیدن مناطق عملیاتی، چون حال و هوای دوستان شهیدمان را میکردیم لذا میرفتیم مناطق. اما از اواخر 73 و اوایل 74 شروع کردیم به کاروان بردن به مناطق البته کاروانهای خیلی محدودی داشتیم مثلا کل زایرینی که سال 83 یا 84 میبردن چیزی حدود 400 یا 500 هزار نفر بود. چون خیلی مشکل بود تردد کردن به آن مناطق، خیلی از مناطق راه نمیدادن، بالاخره یک پدیده جدیدی بود که یک عده مردم عادی و غیرنظامی وارد مناطق جنگی و نظامی بشوند. مثلا همین شلمچه را تا پل نو بیشتر راه نمیدادند، تا همین پل نو هم که میخواستیم برویم باید برگه عبور از فرمانداری و قرارگاه جنوب ارتش تهیه میکردیم. چزابه هم به همین نحو بود و تا پل بستان بیشتر راه نمیدادند و کاروانها را که به آنجا میبردیم از کنار پل بستان باقی مناطقش را توضیح میدادیم.
کم کم اینطوری روایتگری شکل گرفت. روایتها بیشتر در مورد حضور خودمان در مناطق عملیاتی بود. و کم کم تجربه ها در روایتگری و کاروان بردن بیشتر شد و همان تعدادی که میامدند مبلغ راهیان نور میشدند و همینطور سال به سال تعداد راهیان بیشتر میشد تا اینکه احساس کردیم باید جایی بگیریم و مستقر بشویم تا بتوانیم جوابگوی مراجعه کنندگان باشیم چون دوستان از جاهای مختلفی میامدند. از آنجا که ما متولی این کار بودیم، هم در روایتگری و هم در اسکان انتظار این بود که ما اینکار را انجام دهیم. کم کم بچه های هم رزم همدیگر را پیدا کردند و تشکلی سال 75 بنا کردیم بنام راویان دفاع مقدس استان خوزستان. و زمانی که سردار ناظری مسئولیت اردویی سپاه را داشتند ارتباط برقرار کردیم و وقتی این تشکل را معرفی کردیم کاری کردند که این تشکل متولی روایتگری کل کاروانهای کشور باشد و بصورت نمونه و الگو برای کل استانهای کشور معرفی شد و نتیجه تشکیلات آنروز این هست که امروز در همه کشور این تشکیلات راه اندازی شده. بعد راه اندازی این تشکل جبهه ها را تقسیم بندی کردیم. در شوش آقای سرخه (از راویان قدیمی) جوابگوی کاروانها بود، در خرمشهر آقای بهرامزاده( از راویان قدیمی )، در مرکز استان هم بنده حضور داشتم و ما سه نفر را کاروانها میشناختند یعنی میدانستند که اگر بیایند اهواز باید با پوررکنی هماهنگ کنند در خرمشر با بهرامزاده و در شوش با سرخه. و ما همینطوری بچه های خوزستان را دور هم جمع کردیم و اولین همایش را با حضور سردار میرزاده که آن زمان فرمانده منطقه مقاومت خوزستان بود برگزار کردیم به عنوان همایش انجمن راویان فتح دفاع مقدس که آن موقع کلمه فتح هم جزء اسم انجمن بود اما بعدا با پیشنهاد سردار ناظری و برخی دوستان حذف شد و شد انجمن راویان دفاع مقدس. و استدلالی هم که شد این بود که ما دنبال فتح جایی نبودیم بلکه دفاع کردیم لذا همه هم پذیرفتند و این کلمه حذف شد. از سال 80 هم این تشکل رسمی شد و در تهران متولی پیدا کرد یعنی قبل آن متولی خاصی در مرکز نداشت، فقط در استان خوزستان خود بچه ها آنهم بخاطر دلسوزی بچه ها نسبت به این کار متولی آن شدند. اما از سال 80 در تهران متولی پیدا کرد که ابتدای امر خود سردار ناظری متولی این کار شد و در ابلاغیه ها برای استانها آوردند و در برنامه ها آمد و بقیه هم دیدند این حرکت را. بخاطر اینکه در حقیقت پایه و اساس راهیان نور بحث روایتگری است. چون اگر بازدید کننده و زائری بیاد و فقط با خاک و خاک ریز و دشت و جاهای مخروب مواجه بشود چیزی دستگیرش نمیشود. و در حقیقت معرف و کامل کننده این کار راوی هست.
ادامه مطلب
آنچه میخوانید، ادامه خاطرات سرهنگ علی رکابیبنا، از راویان قدیمی راهیان نور، درباره این حرکت عظیم فرهنگی و اجتماعی است.
شنهای داغ فکه
فکه در مناطق عملیاتی یک نقطه مظلوم است و بیشتر نقاطش حالت رملی دارد.یک روز نزدیک ظهر بود که با کاروان به فکه رسیدیم. مکانی در فکه هست که شهید آوینی در آنجا شهید شد و عموما کاروانها به آنجا میروند و آن مکان را زیارت میکنند. وقتی از کاروان پیاده شد، دیدم خواهرها و برادرها کفشهایشان را درآوردهاند. من که راوی بودم خجالت کشیدم و به تبع آنها کفشم را درآوردم. شروع به راه رفتن کردیم. در آن رملی که شن نرم هست و پاها در آن فرو میروند. زمین رملی مخصوصا وقتی آفتاب خورده باشد گرمای عجیب و سوزانی دارد و هرکسی نمیتواند تحمل کند. وقتی این صحنه را نگاه میکردم، که این جوانها و نوجوانها و آن خواهرها با چهاشتیاقی با پای توی آن گرمای سوزان و در آن شن داغ پیادهروی میکنند، خیلی برایم جذاب و پندآموز بود. توی آن لحظه خیلی از خودم خجالت میکشیدم که نتوانستم مثل آنها تاب بیاورم و آنقدر پاهایم سوخته بود که سعی میکردم توی هر نقطهای که سایهای پیدا میشد پاهایم را خنک کنم. اما آنها به راحتی داخل آن گرما و شن داغ حرکت میکردند. توان آنها و ذوقشان برای پیاده رفتن با پای در آن شنهای سوزان به تبعیت از آن رزمندگانی بود که با لب تشنه در این دشتها حرکت میکردند و شهید میشدند. رزمندگانی که باید یک مسافت 17 - 18 کیلومتری را پیاده میرفتند. تصور اینکه یک فردی دارد با خودش کوله و اسلحه و تجهیزات انفرادی حمل میکند و توی آن گرمای طاقت فرسا آن مسافت طولانی را هم باید طی کند خیلی سخت است، تازه بعد این پیادهروی طولانی در آن گرما آن هم با آن تجهیزات، برسد به عراقیها و بزند در دل دشمن و شروع کند به پیشروی کردن که این خود یک توان خیلی بالایی میخواهد. این توان عجیب را چه کسی به آنها داده بود؟ جز اینکه خداوند متعال عنایت کرده بود؟ و جز اینکه با توسل به امام زمان و عشق به امام خمینی(ره) و دفاع از ناموس و کشور بود؟
زمانی که این اجساد مطهر را پیدا کرده بودند تشنگیشان محرز بود، یعنی مشخص بود که با دهان تشنه و لب عطشان شهید شده بودند و با آن حالت خداوند را دیدار کردند. به کاروانها میگفتیم که الان تصور کنید آن نوجوان یا جوان بسیجی را که تیر خورده و دارد خون از دست میدهد، میدانید کسی که خون زیادی از دست بدهد به شدت احساس تشنگی میکند، حالا با این وضع روی آن شنهای داغ افتاده و زیر آن آفتاب سوزان، میان دشمن تا بن دندان مسلح و بیرحم از کشورش دفاع میکند. با این وضعیت دفاع کردند و شهید شدند. و واقعا آن طور جان دادن و جان را تسلیم خدا کردن یک آزمایش سخت است، خدا میداند در آن لحظهها چه بر این بچهها گذشت؟
ادامه مطلب
درباره این سایت